آمریکا و رژیم عربستان سعودی، ارزشهای مشترکی ندارند. سلطه رژیم آل سعود بر مردم و کشور عربستان، متکی بر امتیاز تبعیضآمیز، انحصار حاکمیت و ثروت و قدرت مطلق یک خانواده، محدودیت حقوق مدنی و حقوق سیاسی مردم کشور است. این در حالی است که آمریکا مدعی حفظ ارزشهای دموکراتیک، لیبرال و آزادیخواهی و مروج سنتی این ارزشها در جهان است؛ بنابراین اتحاد و روابط آمریکا و رژیم آل سعود، نه بر مبنای ارزشهای مشترک، بلکه متکی بر منافع مشترک پای گرفته است. آمریکا همزمان با تشکیل رژیم آل سعود از سال 1932 میلادی تاکنون ضامن حفظ موجودیت و امنیت رژیم عربستان سعودی بوده است. از منظر آمریکا حفظ امنیت رژیم آل سعود و سایر رژیم های خلیج فارس بخاطر امنیت منابع نفت و گاز، اهمیت حیاتی دارد. روابط آمریکا و رژیم سعودی متکی بر تامین و حفظ منافع خود است نه متکی بر اصول و ارزشهای مشترک.
برای تحلیل چنین اتحادی باید به سابقه روابط این دو کشور و یک رویداد بسیار مهم در سالیان گذشته مراجعه کرد. آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم، در سال 1945 در كنفرانس «برتون وودز» که برای تأسيس «بانك جهانى» و «صندوق بين المللى پول» تشکیل شده بود، موفق شد دلار را بعنوان ارز بین المللی به جهانیان بقبولاند، به این ترتیب که ارزش اونس طلا پشتوانه دلار تعیین شد و مقرر گردید ارزش پول ملی سایر کشورها نسبت به دلار تنظیم و تثبیت شود. لذا ارزش هر دلار بر اساس قیمت طلا به ۳۵ دلار در هر انس تعیین شد. این کشور با بکار بردن این ترفند و ایجاد نظام پولى جديد، هژمونی دلار را براقتصاد جهانى تحمیل کرد.
در سال 1967 اتفاقاتی افتاد که این نظام پولی را به چالش کشید. در این سال کشورهای اروپایی و ژاپن با بازسازی اقتصاد خویش، بعنوان رقبای جدید آمریکا وارد عرصه تجارت جهانی شدند. این در حالی بود که اقتصاد آمریکا بواسطه جنگ ویتنام متحمل هزینه های سنگینی شده بود. مجموعه این عوامل به تدریج باعث سلب اعتماد جامعه جهانی به دلار گشته و تعدادی از کشورها را بر آن داشت تا بر اساس ضوابط سیستم «برتون وودز» از بانک مرکزی آمریکا بخواهند که دلار آنها را به طلا تبديل كند. ادامه اين روند، نشانه های بحران را در نظام پولى «برتون وودز» آشکارتر ساخت بطوریکه این سیستم به دلیل فقدان طلای کافی برای پشتوانه دلار، در سال ۱۹۷۰ فروریخت. هر چند آمریکائیها در سال ۱۹۷۱ طلا را از پشتوانه دلار خارج و دلار کاغذی را روانه بازارهای جهانی کردند، ولی به سبب جو روانی که ایجاد شده بود، ارزش دلار به شدت تنزل یافته و تورم شدیدی حادث شد.
در چنین شرایطی کشورهای عضو اوپک نیز –که درآمد نفتی آنها بصورت دلار بود- بمنظور ممانعت از کاهش قدرت خرید خویش، بر آن شدند که نفت خود را نه به دلار بلکه با سایر ارزها قیمت گذاری کنند، که این تصمیم برای دلار و اقتصاد آمریکا مرگبار بود و در صورت اجرای آن، با کاهش تقاضا برای دلار و تضعیف هر چه بیشتر آن، به هژمونی و سلطه جهانی دلار برای همیشه پایان داده می شد. دولت وقت آمریکا در چاره جویی برای فرار از این بحران عمیق، دست به دامان عربستان سعودی شد. به این ترتیب که با تأسيس «كميسيون مشترك عربستان سعودى و آمريكا براى همكارى اقتصادى» و با انعقاد معاهده های پنهانی، آل سعود را بعنوان بزرگترین تولید کننده اوپک متقاعد ساخت که به روند قیمت گذاری و فروش نفت به دلار ادامه دهد.
این توافق موجب استمرار فروش نفت اوپک به دلار گردید و در ادامه با افزایش قیمت نفت و در نتیجه افزایش تقاضا برای دلار، موقعیت دلار را مجدداً بعنوان ارز بین المللی در دنیا تثبیت کرد. و بدین ترتیب اقتصاد آمریکا بواسطه «دلارهای نفتی» و البته خوش خدمتی عربستان سعودی از پرتگاه نابودی و انحطاط حتمی جان سالم به در برد. اهمیت این اتفاق آنقدر هست که بتوان از آن بعنوان «نجات بزرگ» یاد کرد. بهای این خوش خدمتی، حمایت از نظام پادشاهی آل سعود و استمرار سلطنت این خاندان در شبه جزیره عربستان بود که واشنگتن طی این سالها متعهد به انجام آن بوده و علیرغم تغییر دولتها و آمد و شد احزاب جمهوری خواه و دموکرات در کاخ سفید، تردید و تغییری در اجرای این پیمان روی نداده است.
از سوی دیگر ایران که با ارتش بازسازی شده و مجهز به بروزترین تسلیحات نظامی، نقش ژاندارم را در منطقه برای آمریکا ایفا می-کرد، دچار تحولات سیاسی شد و عاقبت با وقوع انقلاب 1979 و روی کار آمدن نظام انقلابی در این کشور، آمریکا عملاً «جزیره ثبات» خود را در خاورمیانه از دست داد. در چنین شرایطی که خلأ امنیتی و تضمین تداوم صادرات نفت از خلیج فارس به شدت احساس می شد، آمریکا نگرش خود را به عربستان بعنوان جایگزین ایران در منطقه بازطراحی نموده و روایط این دو کشور وارد فصل جدیدی شد. عربستان سعودی به منظور بهبود شرایط و ارتقاء موقعیت خویش در منطقه، در صدد جلب رضایت حداکثری ایالات متحده برآمد و با ایفای نقش دریچه اطمینان در بازار نفت، به اشاره آمریکا، با تولید مازاد بر سهمیه و هدایت اوپک به تولید بیشتر، همواره از افزایش قیمت این طلای سیاه جلوگیری کرده؛ در مقابل نیز آمریکا با صادرات انواع جنگ افزار و ایجاد پایگاههای نظامی در عربستان حفاظت از این پادشاهی را بر عهده داشته است.
با روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا و با توجه به ویژگیهای شخصیتی وی، برخی ها پیش بینی کرده بودند روابط دو کشور دچار تغییراتی خواهد شد. ترامپ پیش از به قدرت رسیدن و در جریان مبارزات انتخابات ریاست جمهوری آمریکا، موضع به شدت منفی علیه عربستان سعودی داشت و معتقد بود که آمریکا نباید از تروریست های سعودی حمایت کند؛ اما تماس تلفنی ملک سلمان با وی برای تبریک پیروزی در انتخابات، سفر محمد بن سلمان به آمریکا در مارس 2017 و سپس سفر جیمز ماتیس، وزیر دفاع آمریکا به ریاض در آوریل 2017 و البته نگرش اقتصادی ترامپ به چاههای نفت شبه جزیره عربستان، به تدریج نظر منفی ترامپ را به عربستان سعودی تغییر داد. پس از پیروزی ترامپ در انتخابات، سعودیها با قرارداد 350 میلیارد دلاری به استقبال او آمدند؛ و بدین ترتیب ضمن رفع کدورتها، بهای حمایت ترامپ جهت ابقای خود در قدرت را پیش پرداخت کردند.
البته در این ماجرا نباید از نقش کلیدی جرد کوشنر داماد ترامپ غافل شد. او ترامپ را متقاعد کرد که اگر ایالات متحده می خواهد در منطقه نقشی ایفا کند، باید به موفقیت سعودی ها و اسرائیلی ها کمک کند. وقتی طرف های اصلی ذینفع کشورهای منطقه هستند، رئیسجمهور هزینه های دفاعی آمریکا در خاورمیانه را نخواهد پرداخت. کوشنر می گفت: «سعودی ها را مجبور کنید سلاح بیشتری بخرند. اگر سیستم های تسلیحاتی بخرند، به اقتصاد آمریکا و کارآفرینی کمک می کنند». آنها انبار بزرگی از مهمات، خدمات تعمیر و نگهداری 10 ساله و قراردادهای پشتیبانی را خواهند خرید. قبل از سفر 14 مارس محمد بن سلمان به آمریکا، تیمهای سعودی چندین بار به واشنگتن آمده و جلسات چند روزه برگزار کرده بودند. هرگاه سعودی ها در میزان خرید یا مفاد قرارداد مقاومت می کردند، کوشنر می گفت: «من باید یه زنگی بزنم». مستقیماً با محمد بن سلمان تماس می گرفت و سعودی ها خرید تسلیحاتی را افزایش می دادند.
بنابراین برخلاف پیش بینی ها ترامپ نیز از استراتژی «حمایت فرا حزبی از عربستان سعودی» تبعیت کرد. لذا با زمامداری او نه تنها شالوده روابط آمریکا- عربستان به هم نریخت، بلکه این روابط ارتقاء هم پیدا کرد. انتخاب ریاض بهعنوان نخستین مقصد سفر خارجی ترامپ نیز حاکی از آغاز دوره جدیدی در روابط آمریکا و عربستان بود. بعد از دیدارهایی که در این سفر انجام گرفت و اطمینان از حمایت بی دریغ ترامپ، ولیعهد ماجراجوی عربستان با اعتمادبهنفس بیشتری در صدد برخورد با مخالفان و افزایش قدرت منطقه ای برآمد؛ که نمونه بارز آن برخورد تند عربستان با قطر و تشکیل اتحادیه برای تحریم قطر و بستن تمام راهها و محاصره این کشور عضو شورای همکاری خلیج فارس و اتحادیه عرب می باشد؛ و البته همانطور که انتظار می رفت ترامپ از اینگونه اقدامات عربستان حمایت کامل به عمل آورد.
علیرغم مسخره بازی و تحقیر آل سعود توسط شخص ترامپ، اما دولت او تا به حال اثبات كرده كه حامی پر و پا قرص دولت سعودی است. تشابهات محمد بن سلمان و ترامپ این ارتباط را مستحکم تر می کند؛ زیرا ترامپ و بن سلمان از نظر سواد و تجربه کشورداری و طرز تفکر، تقریباً مثل هم هستند. هر دو چاپلوس و شوخ طبع هستند و البته دوست دارند مورد تملق هم قرار گیرند؛ که این خصیصه به جذابیتهای آنها افزوده و آنها را اجتماعی و برون گرا نمایش می-دهد. محمد بن سلمان جاه طلب ترین شاهزاده در میان خاندان سلطنتی سعودی است که عجله زیادی برای پادشاه شدن دارد. از سوی دیگر ترامپ شدیداً به این نظریه معتقد و پایبند است که به دیکتاتورهایی که برای شما تهدید محسوب نمی شوند، کاری نداشته باشید. لذا حمایت از بن سلمان در دستور کار قرار گرفت. شاهزاده جوان قدرت طلب و در عین حال مطیعی که معامله با او می تواند سود آورتر باشد. پس صد البته او به بن نایف ارجحیت دارد. بده بستان اولین سفر ترامپ به عربستان، رابطه بین این دو نفر را مستحکم تر کرد. ترامپ به قراردادهای میلیاردی اش رسید و بن سلمان به ولیعهدی عربستان. بازداشت محمد بن نایف و خلع او از ولیعهدی عربستان، هدیه حمایت ترامپ از بن سلمان بود؛ بنابراین می ارزد که گاهی اوقات تحقیرها و ادبیات سخیف ترامپ را تحمل کند.
با در نظر گرفتن موارد فوق، موضعگیریهای دولت آمریکا و حمایت این کشور از عربستان در موضوعات مختلف از قبیل قتل خاشقچی، قتل عام مردم یمن و غائله سوریه قابل توجیه و ارزیابی می باشد.
در پی قتل جمال خاشقچی ستون نویس روزنامه واشنگتن پست در كنسولگری عربستان در استانبول، آل سعود و به طور خاص محمد بن سلمان، مورد انتقاد رسانههای سراسر جهان قرار گرفت. به خصوص وقتی شکل به قتل رسیدن خاشقچی (به وسیله اره) رسانه ای شد، انتقاد و نفرت از دربار سعودی به اوج خود رسید. محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان بهعنوان دستور دهنده این قتل فجیع، در تیررس انتقادات و هجمه رسانه ها بود. اما ترامپ بدون توجه به این جنجالها، همچنان بر حمایت از عربستان تاكید كرد و در این خصوص به گفتن یک جمله مبهم «جهان، جای بسیار خطرناكی است» بسنده کرد. در داخل آمریکا همانند بسیاری از کشورها جو ضد سعودی، جو غالب بود و حتی پیشنهادات قطع روابط با عربستان نیز زیاد مطرح شد.
ولی به رغم انتقادات شدید بینالمللی از ولیعهد عربستان بر سر ماجرای قتل جمال خاشقچی، دونالد ترامپ رئیسجمهور آمریکا سهشنبه 20 نوامبر 2018 در بیانیهای اعلام کرد آمریکا شریک عربستان باقی خواهد ماند حتی اگر ولیعهد سعودی از طراحی قتل خاشقچی، مطلع بوده باشد.
شاید یکی از شوم ترین ابعاد اتحاد آمریکا و عربستان، جنگ یمن باشد. این جنگ به معنی واقعی کلمه، جنگ نابرابرهاست. طبق بررسی ها 67 درصد از تلفات غیر نظامی جنگ یمن تنها بر اثر بمباران جنگندههای ائتلاف عربی ضد یمن بوده است. بخش بزرگی از این تلفات را زنان و کودکان مظلوم یمنی تشکیل میدهند که باعث شد عربستان بهعنوان کودککشترین دولت دنیا در سال ۲۰۱۸ و بالاتر از رژیم صهیونیستی قرار بگیرد.
برسی وضعیت آمار کشتهشدگان ثابت می کند که عربستان، بیشتر زنان و کودکان را کشته است تا نظامیان. بروز قحطی، شیوع وبا، کودکان دچار سوءتغذیه و مرگ نوزادان شیرخوار، دل تمام آزادگان جهان را به درد آورد. اطلاعرسانی رسانه ها و هشدارهای سازمانهای بینالمللی کمکم افکار عمومی جهان را متوجه اوضاع وخیم یمن کرد. مردم از دولتهایشان خواستند تا اگر از یمن حمایت نمی کنند حداقل در کنار عربستان نایستند و سیاستمداران منصف در برخی کشورها جهت توقف حملات و التیام آلام مردم یمن، شروع به فعالیت نمودند. اما بنا به اظهارات رسانه های خود آمریکا، سیاست ترامپ درباره یمن ریاکارانه و مبتنی بر بیتفاوتی است.
حمایت آمریکا از عربستان در جنگ یمن، از یک حمایت صوری و سیاسی فراتر رفته است. آمریکا در زمینه لجستیکی و فراهم آوردن اخبار و اطلاعات درباره مواضع نیروهای یمنی و حوثیها (نیروهای انصارالله)، مشارکت افسران سابق بهویژه فرماندهان در جنگ، همچنین حضور نیروهای فنی آمریکا برای نظارت بر برخی عملیات از جمله رهگیری موشکهای بالستیک که حوثیها با آنها خاک عربستان را هدف قرار میدهند، به رژیم سعودی یاری رسانده است. علاوه بر اینها فروشهای تسلیحات و ادوات نظامی به عربستان، با روی کار آمدن ترامپ چند برابر شده است.
آمریکا در جنگ سوریه نیز در کنار آل سعود ایستاد. ترامپ وعده داده بود در صورت پیروزی در انتخابات، نظامیان آمریکایی را از سوریه خارج می کند. اما نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه آمریکا در غائله سوریه، نقش مکمل را در کنار عربستان و به نفع اسرائیل بازی کرد. عربستان سعودی با تشکیل مدارس خاص در خاک خود، پاکستان و افغانستان، عقاید افراطی و تکفیری را در حد جنون-آمیزی پرورش و گسترش داد. آمریکا نیز به اذعان هیلاری کلینتون و ترامپ در این پروژه بطور فعالانه ای مشارکت داشت. ادوارد اسنودن، پیمانکار سابق آژانس امنیت ملی آمریکا، در افشاگریهای خود عنوان نموده: «سازمانهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس و رژیم صهیونیستی در شکلگیری داعش نقش داشتند و در عملیاتی با نام «لانه زنبور»، گروه داعش را تشکیل دادند». وی طبق اسناد فاش شده معتقد است گروه داعش برای حمایت از رژیم صهیونیستی تشکیل شده است و هدف عملیات «لانه زنبور» تشکیل گروهی با شعارهای اسلامی است که تندروها را از سراسر جهان جذب کند و براساس اندیشههای تکفیری، سلاح خود را بهسوی کشورهای مخالف موجودیت رژیم صهیونیستی نشانه بگیرد. مایکل فلین رئیس سابق آژانس اطلاعات دفاعی پنتاگون نیز در یک گفتوگوی تلویزیونی با شبکه الجزیره اعلام کرد که رشد داعش نتیجه مستقیم حمایت ایالاتمتحده از شورشیان سوری بود که هسته مرکزی جنگجویان آن را القاعده عراق تشکیل میدادند.
در صحنه میدانی، عربستان با دلارهای نفتی و آمریکا با ماشین جنگی، وارد کارزار شدند. در جنگ سوریه مستندات غیرقابل انکاری از مشارکت آمریکا در اهداف شوم عربستان و اسرائیل بجای مانده است. هنوز مردم جهان تصاویر جابجایی و ترابری امن و بدون مزاحمت نیروهای داعش در سوریه را در جلوی دیدگان نیروهای آمریکایی به یاد دارند. خودروهای حمل سوخت تروریست ها، در حالی نفت سوریه را به یغما می بردند که هواپیماهای آمریکایی بالای سر آنها در حال پرواز بودند. همچنین وقتی ارتش سوریه در تحولات میدانی ابتکار عمل را به دست گرفته و داعش را شکست داد، نقش آمریکا در انتقال داعشی ها به افغانستان نمایان گشت. در هنگام حمله ترکیه به کردهای شمال سوریه در سال 2019 نیز تعداد قریب به 3000 نفر داعشی توسط آمریکا به عراق منتقل شدند.
وقتی ترامپ دستور شلیک موشکهای کروز از دریای مدیترانه را صادر کرد، مقصد فرود این موشکها، محل تجمع تروریست ها نبود؛ بلکه مواضع ارتش سوریه بود. ترامپ برای توجیه تناقض گفتارش در هنگام انتخابات و رفتارش در میدان عمل، تروریست ها را به خوب و بد تقسیم کرد. ولی همه مردم دنیا می دانستند که تروریست، تروریست است. خوب و بد ندارد. کسی که با جلیقه انفجاری یک بازار را منفجر می کند، یا کسی که با تفنگ آدم می کشد و یا کسی که با چاقو سر می برد و یا حتی کسی که با گذاشتن کلاه سفید بر سر، تحت پوشش نیروهای امدادی، برای تروریست ها کار اطلاعاتی می کند؛ همه این افراد از نظر همه مردم جهان تروریست می باشند. نتیجه این اتحاد شوم، قتل و کشتار مردم بیگناه به فجیع ترین روش های ممکن، و نابودی زیرساخت های سوریه وتبدیل این کشور به ویرانه ای کامل بود.
یکی از بارزترین نتایج و نمود اتحاد آمریکا - عربستان مسأله فلسطین و رژیم صهیونیستی است. عربستان سعودی بعنوان کشوری که داعیه رهبری جهان عرب را دارد، به بزرگ ترین آرمان جهان عرب و جهان اسلام، یعنی فلسطین خیانت کرده است. اگرچه امارات و بحرین جزء اولین کشورهایی بودند که به تازگی روابط خود را با اسرائیل علنی ساختند، ولی عربستان اولین کشوری بود که مخفیانه با اسرائیل روابط برقرار کرده است. در قضیه انتقال سفارت آمریکا از تل آویو به قدس، علیرغم اعتراضات گسترده ای که کشورهای اسلامی به این موضوع داشتند، عربستان رفتار مرموزانه ای در پیش گرفته و اعتراض کمرنگی نسبت به این اقدام آمریکا از خود نشان داد. در خصوص طرح «معامله قرن» ترامپ نیز، عربستان موضع مزورانه ای گرفت.
در واقع عربستان بیشتر از اینکه دغدغه فلسطین را داشته باشد، انرژی خود را بر سوریه و یمن و عراق متمرکز کرده است. آل سعود چه بسا اگر ترس از اعتراضات مردمی و افکار عمومی را نداشتند، خیلی پیشتر از امارات و بحرین، از در مصالحه با اسرائیل در می آمدند. سیاست این کشور در این زمینه اینگونه است که تا مدتی به شکل صوری از فلسطین دفاع کند اما قطعاً خود را برای فلسطین هزینه نکرده بلکه به سمت همراهی با آمریکا و اسراییل بر علیه ایران که برایشان هدفی مهم است، رفته است. اگرچه عربستان بنا به دلایلی که گفته شد هنوز از برقراری روابط علنی با اسرائیل امتناع نموده، ولی در عین حال به آمریکا متعهد شده که مانع سایر کشورها نیز نشود. فیصل بن فرحان وزیر خارجه عربستان 24/7/99 اعلام کرد که ریاض هرگز به تلاش کشورهای عربی برای سازش و عادی سازی روابط با تل آویو آسیب نخواهد نزد.
اما در سالهای اخیر پیدایش یکسری از مؤلفه های جدید، معادله روابط فیمابین آمریکا - عربستان را تغییر داده است. شاید بعنوان مهم ترین عامل بتوان از اکتشافات جدید و افزایش ذخایر استراتژیک نفت آمریکا نام برد. آمریکا که زمانی بزرگترین وارد کننده نفت در جهان بود، در حال حاضر در موقعیتی است که حتی می-تواند نفت صادر کند. ضمن اینکه این اکتشافات در اقصی نقاط دنیا و در کشورهای مختلف نیز روی داده و از وابستگی شدید آمریکا به نفت خلیج فارس و عربستان کاسته است. بطوریکه در حال حاضر عربستان تنها تامین کننده 9 درصد از نفت وارداتی آمریکا است. در نتیجه خیلی بیشتر از آنکه آمریکا به عربستان نیاز داشته باشد، در حال حاضر عربستان نیازمند آمریکاست. این موضوع در سال 2016 به بیانی دیگر از سوی باراک اوباما رئیس جمهور وقت آمریکا نیز مطرح شد. اوباما در مصاحبه با مجله آتلانتیک از کاهش اهمیت کشورهای خلیج فارس در برنامههای آمریکا سخن گفته و این کشورها را مسئول مشکلاتی دانست که آمریکا را گرفتار خود کرده است.
اعمال و گفتار بی ادبانه و غیر دیپلماتیک ترامپ نیز بیانگر این حقیقت است که در روابط بین آمریکا و رژیم سعودی، ریاض در موقعیت ضعف شدیدی قرار دارد. ترامپ رفتار تحقیرآمیز خود را در برابر مقامات و حتی شخص شاه عربستان نیز انجام می دهد. ترامپ چندی قبل گفته بود: «ما امنیت عربستان سعودی را حفظ میکنیم. ملک سلمان را دوست دارم؛ اما به پادشاه گفتم: ما رژیم شما را حفظ میکنیم. اگر ما از منطقه خارج شویم. شما حتی دو هفته نمیتوانید بر تخت خود باقی بمانید. در نتیجه باید هزینههای ارتش آمریکا را در منطقه تامین و پرداخت کنید.»
اما با وجود تمامی مواردی که گفته شد عربستان هنوز مهره مؤثر و به درد بخور در بازیهای منطقه ای آمریکا بوده و آمریکا به این زودیها از این کشور دست نخواهد کشید. آمریکائیها به این نتیجه رسیده اند که می توانند از عربستان سعودی در نقش دیگری استفاده نمایند. پرواضح است که لشکرکشی آمریکا به خلیج فارس چیزی جز شوی تبلیغاتی نبوده و همه کارشناسان نظامی اعتقاد دارند که آمریکا هرگز کشتیهای خود را در معرض موشکهای بالستیک و نقطه زن ایران قرار نخواهد داد. لذا اگر قرار باشد آمریکا با ایران وارد کارزار شود، شایسته است که آن جنگ، جنگ نیابتی و به احتمال قریب به یقین از طریق عربستان سعودی باشد(هر چند در شرایط فعلی عربستان نیز هیچگاه جرأت چنین جنگی را نخواهد داشت). این استراتژی آمریکا موضوع پوشیده ای نبوده و سخنگوی وزارت خارجه آمریکا صراحتاً به آن اذعان کرده است. مورگان اورتاگوس پنجشنبه 24/7/99 با اشاره به اینکه عربستان در خط مقدم مبارزه با ایران قرار دارد، تصریح کرد که کشورش عربستان سعودی را برای ایستادن در برابر ایران تقویت کرده است.
در ادامه همین سیاست، آمریکا با تأکید بر «پروژه ایران هراسی» بیشترین فروش تسلیحاتی را به عربستان و کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس از آن خود کرده است. نگاه آمریکا به حکام سعودی در حد یک صندوق بسیار غنی است که باید بخشی از مشکلات اقتصادی آمریکا را بر عهده بگیرند. این رویکرد و سیاست ایالات متحده با دقت در اظهارات رئیس جمهور این کشور بیشتر آشکار می شود. ترامپ در ژوئن 2019 در مصاحبهای با شبکه ان.بی.سی اعلام کرد:
« آمریکا باید از عربستان پول بگیرد، چرا که کشور ثروتمندی است. محافظت از عربستان سعودی در ازای دریافت پول، یکی از دلایل حضور آمریکا در غرب آسیا است و بر خلاف گذشته که واشنگتن در قبال این حفاظت، چیزی دریافت نمیکرد، اما اکنون از این محافظت نفع مالی میبرد و عربستان سعودی ۴۰۰ میلیارد دلار از ما خرید میکند. من با ولیعهد سعودی صحبت کردم. گفتگوی فوقالعادهای داشتیم. من گفتم این عملیات بسیار گرانی است. شما و دیگر کشورهایی که از آنها محافظت میکنیم، باید پول بدهید و او قبول کرد».
به نظر می رسد الآن عربستان سعودی در نقش همان گاوی است که ترامپ چندی پیش توصیفش کرده بود. ترامپ در جریان کارزار انتخاباتیاش در سال ۲۰۱۶ گفته بود: «آل سعود برای ما همچون «گاوی شیرده» است که هر وقت دیگر نتواند به ما دلار و طلا بدهد، آنگاه دستور ذبح آن را صادر میکنیم یا از دیگران میخواهیم این کار را بکنند یا به آنها در این کار کمک میکنیم و این یک واقعیتی است که همه دوستان و دشمنان آمریکا بهویژه خود سعودیها از آن آگاهاند».