فرشاد اعظمی: چند روزی است که در فضای مجازی کلیپی دست به دست میشود. شاگردی حق استادش را پس میدهد و کنایه میزند. اینکه قرار نیست راه استادش را برود و آن مسیر باید جایی در دل تاریخ گم شود؛ همه مسیری که اسمش حاشیه شد. داستان تلخ است ولی تکراری. مثل همان لحظهای که کریستین بیل دست لیام نیسون را در سری بتمن نولان بزرگ رها کرد. بیل قرار بود از ترس خفاشها قهرمانی با لباس خفاشی شود ولی نیسون رویای فتح دنیا را داشت.
داستان جلوتر که میرود با مرگ استاد به دست شاگرد تمام میشود. مثل حالا که 90 گیر هندوانه فروش میشود و شاگرد به جای جست و خیزها و گزارشهای میدانی، میداندار تلوزیون میشود؛ تلوزیونی که قبلتر استاد را حذف کرده بود و حالا چون خیانتهای عاشقانه حجله شاگرد شده است. اما داستان از کجا آغاز شد؟

چندین سال پیش وقتی که برنامه تلوزیونی 90 پا گرفت و ملیپوشان با شلوارهای پیلهدار روی صندلیهای اجارهای تکیه میزدند، هیچ کس فکر نمیکرد که بود و نبود مجری موفرفری و شیرینزبان آن جنجالی شود. فردوسیپور فارغ از تمام سوابقی که داشت با 90 پیش مردم طور دیگری بزرگ شد و قد کشید. 90 هرچه بود مصداق پناهی برای آنان بود؛ پناهی که جرات کند اصغر فرهادی را تحسین کند و از حادثه پلاسکو گلایه کند و درد مادری را در گوشهای دور افتاده به گوش مسئولان برساند و از استعدادهای برباد رفته و جوانان و قهرمانان طرد شده بگوید و در مشکلات حتی با مسئولان و مقصران بحث کند.
90 فراتر از قوتبال پیش رفت که البته همین هم جای خودش هزاران بحث دارد ولی ماجرای استاد و شاگرد اتفاق تلخی است که در سرزمین ما هر روز تکرار میشود و سیاست و ورزش و اقتصاد ندارد. مگر نه در همین باشگاه استقلال دسیسه رفتن حجازی در سکوت چیده شد و در تیم رقیب با همین سناریو پروین را خط زدند. اما چرا و چگونه است که برای ما شرط بزرگ شدن کوچک کردن دیگران است؟
درد ماجرا آن است که دنبال شایسته سالاری نرفتیم و در کنار آن انسانیت را نفهمیدم که میتوان خوب بود و کسی را نزد و دیده شد. شاید بهتر بود که فردوسیپور و فردوسیپورها معیار و تراز سنجش خود را به جای حفظ بودن اسم هفت بازیکن اورتون تغییر میدادند. شاید بهتر بود وقتی که فردوسیپور و فردوسیپورها گزارشهای غیرحرفهای و پرخطا را میدیدند به جای برجستهسازی و چشمپوشی از آن در مقام اصلاحش برمیآمدند.

شاید بهتر بود وقتی که برای همان حاشیهای که به زعم شاگرد دلیلی برای ادامه ندارد، چارهای میشد تا امروز طعنه و کنایه پاسخ آن نباشد. آن روزها همه کسی را جز عادل را نمیدیدند ولی او نگاهش کجا گره خورد که نه شاگرد را دید و نه آنانی که میخواستند 90 بهتر از همیشه بماند و به راهش ادامه دهد. عادل نگاهش آن روزها کجا ماند که در سایه آن مجریان و گزارشگران یک به یک حذف شدند و به جایش دیگرانی جان گرفتند.
عادل در 90 برای حل مشکلات زیادی جنگید و بحث کرد و حالا که نیست همه جای خالی را یاد میکنند. اینکه اگر امروز عادل بود دخترآبی در سکوت رسانهای نمیماند و پرونده عماد 8 ساله مقصران بیشتری داشت. اما به راستی اگر عادل بود همه این مشکلات را حل میکرد؟ آیا اگر او بود مصاحبههای ماجرای سحر خدایاری شکل دیگری داشت؟ بی شک نه. عادل قهرمان بود ولی نه ساخته کمپانی مارول.
عادل استاد بود و در جایگاهش ستودنی و این را همه میدانند که با تخریب او کسی جایگاه او را نمیگیرد. چون هیچ کسی جای کسی نخواهد بود. حتی اگر شاگرد از امروز تا ابد بدود یا قدرت تایتانها را پیدا کند بازهم نمیتواند. چون معنای زندگی خیلی سادهتر از آن است که عاشقان قدرت فکر میکنند، مثل خندههای تام هنکس در فارست گمپ.
