آیا اعتراضات خشونت بار در 50 ایالت آمریکا، یک واکنش هیجانی به قتل یک شهروند سیاهپوست بدست یک پلیس نژادپرست است؟ یا زیر پوست این اتفاق تلخ، حقایق رمزآلودی نهفته است؟
در فصل 16 کتاب «ترامپ؛ رهبری حقیر» که به قلم بهروز نجف زاده اردیبهشت امسال انتشار یافته، اشارات جالبی به وضعیت کنونی ایالات متحده شده است که ما در اینجا بنا داریم در ابتدای سخن، گزیده ای از این فصل را دستمایه قرار داده و به تحلیل ناآرامی-های اخیر ایالات متحده در پی کشته شدن شهروند سیاهپوست این کشور، «جورج فلوید» بپردازیم.
عدالت در بهره مندی اقتصادی
وقتی از رشد اقتصادی آمریکا و سود شرکتها و ترقی بازار سهام صحبت می کنیم؛ به این معنی نیست که همه آمریکاییها از سود این بازارِ پایدار بهره برده باشند. همواره مشکل اصلی در جامعه آمریکا بیکاری و نبود اشتغال نبوده است، بلکه نابرابری درآمدها و دستمزد پایین بسیاری از مشاغل آمریکایی در نسبت با هزینههای زندگی در این کشور؛ مشکلی جدی برای میلیونها آمریکایی بوده است. مالیات، نظام ناکارآمد سلامت و هزینههای سنگین آن، هزینههای مسکن، دانشگاه و دهها هزینه دیگر موجب شده است که نزدیک به ۴۳ درصد آمریکاییها قادر به تأمین اینگونه هزینههای ابتدائی نباشند. برای درک بهتر این مطلب، در نظر داشته باشید که طبق گزارش سازمان تأمین اجتماعی آمریکا، ۴۸ درصد مردم آمریکا زیر ۳۰ هزار دلار در سال درآمد دارند.
این در حالی است که حداقل هزینههای زندگی در شهرهایی چون سانفرانسیسکو، نیویورک و لسآنجلس برای یک خانواده چهارنفره بدون احتساب هزینه اجاره خانه بیش از ۴۵ هزار دلار در سال است. البته اگر هزینه سنگین اجاره خانه را به هزینههای سالانه زندگی اضافه کنیم فاصله زیاد دستمزدها و هزینههای زندگی بیشتر هم خواهد شد زیرا هماکنون طبق گزارش موسسه پیو، ۳۶ درصد مردم آمریکا اجارهنشین هستند و۴۷ درصد اجارهنشینها بیش از۳۰ درصد حقوقشان را برای اجاره میدهند. در آخر باید گفت این معضل هرگز دامنگیر میلیاردرها و طبقه یکدرصدی آمریکا نبوده و نخواهد بود. معضلی که بهخوبی وارن بافت، سرمایهگذار معروف آمریکایی به آن میپردازد و میگوید: منشی دفتر او ۳۰ درصد درآمدش را صرف مالیات میکرد درحالیکه وی تنها 7/17 درصد از درآمد ۴۶ میلیون دلاری خود را که مالیات به آن تعلق میگرفت، پرداخت میکرد.
این وضعیت با آمدن دونالد ترامپ بهبود که پیدا نکرد، وخیم تر هم شد. اقتصاددانان قبلاً پیشبینی کرده بودند که تهدیدهای شدید ترامپ علیه اقتصادهای اروپایی و چین و همچنین کاهش بازدهی صنایع در سطح جهان باعث کاهش رشد اقتصادی آمریکا خواهد شد. هر چند در حال حاضر ترامپ برای توجیه کارنامه خراب اقتصادی اش بهانه ای بنام «کرونا» دارد، ولی واقعیت اینست که خسارات ناشی از جنگهای اقتصادی ترامپ و آینده مبهم کسبوکارها، سبب شده تا شرکتها، سرمایهگذاری یا طرحهای توسعه را به زمان دیگری موکول کنند. از سوی دیگر، تاثیر سیاست کاهش مالیات که ترامپ آن را پیگیری کرده تا حدی از دست رفته است. او دیگر نه بسته مالیاتی جدیدی در اختیار دارد و نه طرح تازهای در آستین.
با در نظر گرفتن موارد فوق، حالا حرفهای زک مک کریری را بهتر می فهمیم که گفت: مردم بر پایه معیارهای اقتصاد کلان رأی نمیدهند بلکه بر پایه اتفاقاتی که در زندگی خودشان میافتد رأی میدهند؛ بنابراین مردم حق داشتند که در انتخابات میان دوره ای کنگره به جمهوری خواهان رأی ندهند.
وضعیت بهداشت و سلامت
گذشته از مخاطرات اقتصادی، نظام سلامت نیز در آمریکا در طول سالیان همواره با چالش های مختلف مواجه بوده است. تا جایی که مردم آمریکا در سال 2017 (سالی که ترامپ برنامه درمانی اوباما را به کنار گذاشت) مراقبتهای پزشکی را مهمترین مسئله و دغدغه خود دانسته اند. از مهم ترین این چالش ها میتوان به هزینه بسیار بالای خدمات پزشکی اشاره کرد که آمریکا را به گران ترین نظام سلامت دنیا تبدیل نموده است. در آمریکا چیزی به نام درمان رایگان حتی در بیمارستانهای دولتی وجود ندارد و هزینه هر نوع مراقبت پزشکی شامل موارد اورژانسی باید توسط خود بیمار یا بیمه به طور کامل پرداخت شود. جایگاه آمریکا از نظر نظام سلامت، ضعیف ترین کشور در بین 11 کشور توسعه یافته از جمله؛ سوئیس، سوئد، فرانسه، آلمان، هلند، کانادا، بریتانیا، نیوزیلند، نروژ و استرالیا قرار گرفته است.
شکاف اجتماعی
ایالات متحده آمریکا اکنون با بزرگترین شکاف اجتماعی، شاید در طول تاریخ خود مواجه می باشد. رفتارهای نژادپرستانه دونالد ترامپ با اقلیت نژادی و مذهبی و ادامه تندرویهای وی، به گسترش این شکاف و تعارضات افزوده است. شعارهای انتخاباتی ترامپ به صورتی جدی تعارضات فرهنگی میان سفیدپوستان آمریکایی با لاتین تبارها و آسیاییتباران و سیاهپوستان که جمعیت قابل توجه آمریکا را تشکیل میدهند را تقویت کرد. به یک نمونه از دهها ادعای تفرقهافکنانه ترامپ توجه کنید. او توئیت کرده: «81 درصد از قتل سفیدپوستان آمریکایی، توسط سیاه پوستان انجام می شود». این آمار کاملاً غیر واقعی است. مسلماً وقتی خبرهایی شبیه این، از جانب فردی که به شدت مورد توجه است، تکرار بشود، چیزی جز تخم کینه و نفرت در دل سفیدپوستان نسبت به سیاه پوستان نخواهد کاشت.
درحالیکه آمریکا قویترین اقتصاد جهان شمرده میشود و ثروتمندترین افراد جهان در آمریکا زندگی میکنند، تعداد افراد زیر خط فقر در این کشور بیش از 45 میلیون نفر اعلام شده است. ضمن اینکه فراموش نکنیم 28 میلیون نفر از مردم آمریکا از هیچ پوشش بیمه ای برخوردار نبوده و بدون کمک دولت یا مؤسسات خیریه، قادر به تامین هزینههای سنگین درمان خود نیستند؛ و کوپن های غذایی نیز نقش حیاتی در تغذیه و زنده ماندن میلیونها آمریکایی دارد.
گزارشهای دولتی در سال 2017، حاکی از این بود که در آمریکا بیش از پانصد و پنجاه هزار نفر بی خانمان دایمی وجود دارد که از زمان رکود بزرگ در آمریکا بی سابقه بوده است. براساس آمار، شمار بیخانمانها در سال 2017 در نیویورک، 1/4 درصد افزایش یافته است.
در همه جا از بی خانمانی بهعنوان یک معضل اجتماعی یاد می شود ولی واقعیت این است که این معضل خود ناشی از بحران اقتصادی است. وقتی که سیاست گذاری اقتصادی اشتباه انجام می شود، ضمن اینکه به خود اقتصاد آسیب می زند، تبعات منفی آن به سایر حوزه ها نیز گسترش می یابد.

با گذشت نزدیک به 4 سال از ریاست جمهوری آقای ترامپ، اگر کسی مایل است «رؤیای آمریکایی» و «آمریکای بزرگ» وعده داده شده ترامپ را ببیند، بهتر است به لسآنجلس، تصویرگر رؤیای آمریکایی سری بزند. این شهر که پرجمعیتترین شهر ایالت کالیفرنیا است، به تنهایی حدود ۶۰ هزار بیخانمان را در خود جای داده که زندگی خود را زیر سقف آسمان، درون خودروها، پناهگاههای دستساز و پارکها میگذرانند. البته این آمار مربوط به اوایل سپتامبر 2019 است و یقیناً الآن بیشتر هم شده است. چرا که بر اساس گزارش وزارت مسکن و توسعه شهری آمریکا در آخرین روزهای دسامبر، تعداد بیخانمانهای کالیفرنیا نسبت به سال گذشته 4/16 درصد افزایش داشته است. اگر بخواهیم کل آمریکا را در نظر بگیریم با رقم افزایشی 7/2 درصدی روبرو خواهیم بود. به عبارتی الآن در آمریکا روزانه ۵۶۷ هزار و ۷۱۵ نفر بدون سرپناه زندگی میکنند.
در حالی که مردم منتظر تحقق وعده های آقای ترامپ برای تغییر در این وضعیت اسفناک می باشند، او نگران افت قیمت املاک است. ترامپ پس از دیدن گزارش اخیر وزارت مسکن گفت: «بی خانمان بودن در این کشور بر پرستیژ املاک گران قیمت تأثیر گذاشته است زیرا صدها و صدها بی خانمان در ورودی ساختمانهای اداری این ایالتها زندگی میکنند». او با نادیده گرفتن نقش خود بهعنوان رئیسجمهور ایالات متحده، با یک فرار به جلو، وقیحانه به مسؤولین محلی تاخته و آنها را مسبب بروز این بحران معرفی کرده است.
با مد نظر داشتن موارد فوق، ریشه یابی اعتراضات جاری در آمریکا که دامنه آن به سایر کشورهای جهان نیز در حال گسترش است، قابل درک می باشد. درست است که این ناآرامیها در اعتراض به قتل «جورج فلوید» بدست «درک شووین» پلیس شهر مینیاپولیس شروع شد ولی در واقع مرگ «جورج فلوید» جرقه ای بود که آتش چندین ساله زیر خاکستر جامعه آمریکا را یکبار دیگر شعله ور ساخت. هر چقدر هم نوع مرگ فلوید مظلومانه و دردناک باشد ولی باز هم هجم اعتراضات عمومی و خشم زائدالوصف مردم آمریکا متناسب با آن نبوده و منطقی به نظر نمی رسید.

ولی با بررسی تاریخ آمریکا و لایه های اجتماعی زیرین آن، این حوادث، قابل پیش بینی و باورپذیر می نماید. حافظه سیاهان آمریکا از اینگونه رویدادهای مشابه زیاد سراغ دارد: جنبش تسخیر وال استریت در سال 2011 در اعتراض به اعدام «تروی دیویس»، سیاهپوست آمریکایی - نا آرامیهای فرگوسن در سال 2015 که از آن بعنوان «نبرد فرگوسن» نیز یاد شده در اعتراض به قتل یک سیاهپوست (مایکل براون ۱۸ ساله) بدست پلیس آمریکا - «اریک هولدر» سیاه پوست غیرمسلح آمریکایی دیگری بود که در درگیری با ماموران پلیس نیویورک و در حالی که یکی از ماموران دست خود را دور گردن وی قلاب کرده بود در اثر خفگی جان باخت - کشته شدن «اریک گارنر» دیگر شهروند سیاهپوست آمریکایی در سال ۲۰۱۴ همچنین «فرِدی گرِی» در سال ۲۰۱۵ به دست افسران پلیس، از نمونه های مشابه مرگ جورج فلوید می باشند. حتی شعارهایی هم که در این اتفاقات سر داده می شود مشابه است؛ مانند «جان سیاهپوستان مهم است»، «کشتن سیاهپوستان را بس کنید» و «نمیتوانم نفس بکشم».
نتیجه غیر قابل انکار بررسی ها اینست که این تبعیض و شکاف اجتماعی در طول سالیان متمادی بطور سیستماتیک در جامعه آمریکایی نهادینه شده و ظهور فردی چون ترامپ صرفاً بر عمق این شکاف افزوده و آتش زیر خاکستر را شعله ورتر ساخته است. تبعیض دامنهدار و توزیع ناعادلانه ثروت در جامعه آمریکا نه تنها با روی کار آمدن یک سیاهپوست در مقام ریاست جمهوری این کشور تغییری نکرد بلکه با منطبق شدن شکاف طبقاتی با شکاف نژادی، احساس تبعیض در بین فقرا را دوچندان نمود بطوریکه امروزه آنها علت فقر خود را در نژاد متفاوت خود با دیگران جستجو می کنند و در نتیجه وقوع ناآرامی های مشابه توسط فقرا علیه ثروتمندان دور از ذهن نیست. لذا می توان گفت که ساختمانها و اماکن عمومی آمریکا طعمه حریقی شدند که از سینه سوخته هزاران شهروند آمریکایی نشأت می گیرد؛ آنهایی که معتقدند در طی سالیانی به طول تاریخ آمریکا، حقوق شان نادیده گرفته شده است. اتفاقات خونینی که هم اکنون در سطح شهرهای ایالات متحده جاری است، در ادامه اعتراض نه فقط به قتل یک شهروند سیاهپوست، بلکه فریاد از سیستم ناعادلانه ایست که همواره آنها را در این اجتماع تحقیر و از حقوق شهروندی مساوی محروم کرده است.
گسترش دامنه اعتراضات به اکثر شهرهای آمریکا و حتی خارج از مرزهای این کشور، در حال تبدیل آن به یکی از بزرگترین جنبشهای اجتماعی و عدالتخواهانه چند دهه اخیر آمریکا می باشد. گویا این جنبش فقط رهبری مثل «مالکوم ایکس» یا «مارتین لوتر کینگ» را کم دارد تا به یک انقلاب تمام عیار تبدیل شود.
همه کارشناسان بر این باورند که وجود ترامپ به عنوان رئیس جمهور، جامعه دو قطبی را در آمریکا تشدید کرده است .تشدید نابرابریهای اجتماعی در 4 سال ریاست جمهوری وی، علاقهمندان به تغییرات بنیادین در ساختارهای ناکارآمد و ناعادلانه را به سمت چپگرایی سوق داده است. بدین معنی که تحول خواهان در آمریکا، عدالت اجتماعی و توزیع برابر امکانات در سطح کشور را دنبال میکنند.
لری دیاموند جامعهشناس در دانشگاه استنفورد بر این باور است که ایالات متحده با یک دموکراسی مستحکم همراه بوده اما تمایلات انسانی بالاترین مقام مسئول در این کشور، آن را آسیبپذیرتر کرده است. در واقع اعتماد به فردی که از قدرت ریاست جمهوری برخوردار است، میتواند پیامدهایی برای ضربه زدن به دموکراسی مورد نظر مردم آمریکا داشته باشد.
با نزدیک شدن به پایان ریاست جمهوری 4 ساله ترامپ، بر همگان روشن شده که سیاستها و اقدامات او در راستای ساختن یک کشور قوی تر نبوده و به نظر میرسد اولویت اصلی ایشان، استفاده از جایگاه ریاست جمهوری برای افزایش ثروت و قدرت شخصی خود و اطرافیانش است. از نگاه سیاستمداران آمریکا، اجرای قانون و تحقق دموکراسی آن هم در برابر رئیسجمهوری که از هیچ هجمه و اتهامزنی حتی به اطرافیان سابق خود ابایی ندارد، غیر متعارف و خودشیفتهگر است و با رفتارهای ابتدایی و غیردیپلماتیک، حکومتداری این کشور را به سُخره گرفته است، بسیار دشوار خواهد بود؛ زیرا ترامپ و تیم کاخ سفید به خوبی آگاهاند که تاکنون با تاکتیکهای «تهمت، تحریف، دروغ، تهدید و تطمیع» توانستهاند، راهبرد خود را به پیش ببرند؛ پس چرا این مسیر را ادامه ندهند؟

اینکه چرا ترامپ اینگونه میکند را باید در نتایج انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۱۶ جستوجو کرد. به جای آنکه رأیدهندگان، او را به دلیل دروغگویی و اتهامزنی و... مجازات کنند، پاداش خوبی به او دادند؛ هرچه بیشتر دروغ گفت، در نظرسنجیها با اقبال بیشتری همراه شد. لذا وقتی که چند روز پیش در جریان اعتراضات به قتل «جورج فلوید» یک سفید افراطی (طرفدار ترامپ) دخترک سیاه پوست را با ماشین زیر گرفت، ترامپ گفت: «آنها هر دو آدمهای خوبی هستند.» ترامپ حاضر نشد این حرکت نژادپرستانه را حتی بطور صوری هم محکوم کند. زیرا کاملاً مبرهن است که او قصد دارد همان مسیر سال 2016 را دوباره بپیماید. او یک بار با تحریک سفید برترپنداری موفق شد آرای سفیدهای اکثریت را بدست آورد، لذا بر ادامه این مسیر در نوامبر 2020 مصمم تر است. گویا جذابیت رأی سفیدپوستها که اکثریت را در آمریکا دارا می باشند، جو بایدن، رقیب دموکرات ترامپ را نیز به وسوسه انداخته است؛ آنجا که او گفت به پاهای معترضان شلیک کنید، دقیقاً حاکی از گوشه چشم وی به رأی سفیدهاست.
اما نباید غافل شویم که گذر پوست بالاخره به دباغ خانه می افتد. آری مردم با همان دست که پاداش داده اند، با همان دست، نیز تنبیه می کنند. این را در انتخابات ایالتی 2019 ثابت کردند. حقیقت این است که عملکرد ضعیف و مبتدیانه ترامپ در اکثر زمینه-ها نه تنها گریبان خودش را گرفت؛ بلکه باعث کاهش محبوبیت جمهوریخواهان نیز شده است.: جمهوریخواهان با قبول شکست در دو انتخابات مهم در ایالتهای کنتاکی و ویرجینیا ضربه سنگینی را متحمل شدند.
از سال ۱۹۹۳، این نخستین بار است که دموکراتها میتوانند در ویرجینیا کنترل هر دو مجلس ایالتی را برعهده بگیرند. این پیروزی در این دو ایالت کلیدی و در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ ضربه سنگینی برای حزب جمهوریخواه و ترامپ محسوب میشود.
اندی بیشر نامزد دموکراتها در ایالت کنتاکی در انتخابات فرمانداری بر رقیب جمهوریخواه خود پیروز شد. وی گفت: «رای دهندگان در کنتاکی پیام شان را بلند و آشکار برای همه فرستادند. پیامی مبنی بر اینکه انتخابات ما لزوما انتخاب راست در مقابل چپ نیست بلکه برای انتخاب درست در مقابل غلط است».